ღ...ღ سايه روشن ღ...ღ
ای غزال من روزها در فراقت ديده بر راه دوخته ام , مژگانم زمينی را که قدم بر روی آن می نهادی , می روبد . لبانی که بارها از روی مجبوری بوسيده بودی , حال بر سينه خاکستری زمين که قدم می گذاشتی بوسه می زند . من ديگر تاب دوری تو را ندارم ... بيا چون گذشته با يکديگر آشيانه بسازيم , بيا تا چون ايام گذشته هم لانه گرديم . تو بهتر از هرکس می دانی که به هيچ کس جز تو اميد نداشتم , حال اميدم به نااميدی تبديل گشت . محبوب من تو از دوری من رنج نمی بری ؟ تو در انتظار من نيستی ؟ ای کاش پاسخ اين سوالات را می دانستم . امروز همچون روزهای پيشين در فراقت سپری شد . ای روز لعنت بر تو ..
نظرات شما عزیزان:
طراح : صـ♥ـدفــ |